راستش نوشتن این سفرنامه آنقدر به تاخیر افتاد که جزییات سفر دیگر در یادم نمانده است. آنچه مرا واداشت که پس از 13 سال از این سفر گزارش ش را به روزرسانی کنم رویدادهای تلخی است که این روزها یعنی پاییز 2024 در خاورمیانه شاهدش هستیم. به ویژه آنکه لبنان و بیروت زیبا صحنه آتش پراکنی است و مطمین نیستم همه آندوستانی که در طول سفر دیدم حتی در قید حیات باشند یا اگر هستند آواره کدام دیار؟
سوریه ای که من دربهار 2011 دیدم هم نشانی از قدیم ندارد زیرا پس از تسلط داعش و ناآرامی های داخلی بسیاری از بناهایی که با شوق و ذوق از آنها بازدید میکردم و عکس میگرفتم دیگر وجود ندارند. شاید هم نوشتن این گزارش اینقدر دیر و به نمایش گذاشتن این عکس ها برای کمی آرامش می آورد تا فکر کنم که اینها هنوز وجود دارند. دست کم در خاطرات من.
طرح اولیه سفر به ترکیه، سوریه و لبنان از سوی دوست گردشگر و پرتجربه ام، شادی گنجی اراِیه شد. میدانسام شادی که دکترای باستان شناسی می خواند خوب میداند چه گنجهایی در این سفر نهفته است. ترکیه را بارها و پیش از این در طول و عرض پیموده بودم و طبیعت و مردمانش برایم همیشه تازگی دارند. اما سوریه و لبنان می توانست هیجان انگیز باشد. آن روزها خیلی معمول نبود کسی با مرامی سواری یا همان هیچهایک که مقاله مفصلی درباره اش نوشته ام، به سوریه و لبنان برود. عمده گردشگران ایرانی زواری بودند که به دمشق می رفتند و برمی گشتند. لبنان هم با آزادی نسبی که در بیروت برقرار بود چیزی شبیه دبی بود کمی سنتی تر و تورهای زیادی از تهران به آنجا سرازیر می شد. طرح سفر ما، مرامی سواری بود از ایران تا نزدیک ترین جایی که میشد به فلسطین یا اسراییل رفت. در گذرنامه ما ایرانی ها نوشته شده دارند این گذرنامه حق سفربه فلسطین اشغالی را ندارد! برای یک ماه برنامه ریزی کردیم و روزهای اواخر ماه اسفند 1389 که برفها در بلندیهای شرق آناتولیا آب می شد با کامیونهای ترانزیت مرامی سوار را آغاز کردیم و تا جنوبی ترین نقطه ای که در لبنان می توانستیم پیش رفتیم. از بیشتر ولایات کردهای ترکیه گذرکردیم و از شمال سوریه در مرز قاضی آنتپ تا غرب و مرز لبنان تاختیم. انگار داشتیم از موزه همه تمدنهای چندهزارساله بین النهیرین، فینیقیه، روم و … بازدید می کردیم و در بخشی از آنچه مورخان، هلال حاصلخیز می نامندش قدم می زدیم. در طول همه این 27 روز، داشتن همسفری دانشمند مثل شادی گنجی بر شیرینی این بازدید می افزود. آنچه در پی می آید بیشتر روایت شاتهای دوربینهای ماست و گاهگاه اگر یادم مانده باشد یادداشتی کوتاه بر آنها. شاید روزی که من و تو دور می پنداریم ش، دوباره امکان چنین ماجراجویی هایی برایمان فراهم آید. پس به امید آن روز… علیرضا مختار. مهر 1403
در اواخر سفر و در راه بازگشت به بیروت اتفاق عجیبی افتاد که کمی مسیر سفر را تغییر داد. برنامه ما این بود که همه طول مسیر را دوباره مرامی سواری کنیم و به ایران برگردیم. همسفر من در یکی از مینی بوسهای بین راهی کیف حاوی گذرنامه اش را جاگذشات و ما 48 ساعت بسیار پر استرسی را از سرگذراندیم و البته در بیروت و بعلبک دوستانی پیدا کردیم که مایه دلگرمی بودند به این ترتیب می بابست فقط با مدارک خاص و پرواز راهی ایران میشدیم. اما خوشبختانه راننده مینی بوس که وظیف شناس بود دنبال ما شهر به شهر گشت بود و ما را پیدا کرد اگر چه ما با مینی بوس به به دمشق رفتیم و از آنجا با هواپیماهای چارتری که زوار ایرانی را به سوریه می اورند و معمولا خالی برمیگشتند با پرداخت چیزی در حدود 5 دلار به شهر اصفهان پرواز کردیم و از آنجا راهی تهران شدیم تا این سفر 2500 کیلومتری به سه کشورپرقدمت آسیای غربی را در روزهای آخر فروردین سال 1390 به پایان برسانیم